تصوير حيراني
يک مست در شهر می گشت، با خالی کوله بارش
در غربت جاده می ريخت زخم از گلوی سه
مثل تمام غريبان، با سايه اش حرف می زد
در جستجوی چه بوده ست، چشمان آيينه وارش؟
دستش به دست جنون بود چشمش پُر از بوی
سر کاسه ای سرنگون بود بر شانه ی بی قرارش
با دستهايش ورق خورد تصوير حيرانی او
می رفت تنهای تنها، اين جاده را با غبارش
او ماند و پرواز خونين، بال و پرش ريخت در
تنها برايش همين ماند از آسمان و بهارش
نظرات شما عزیزان: